نيوشا توکليان عکاس خودآموخته و پرتلاشي است که از ١٦سالگي دوربين به دست داشته است. سر نترسي هم دارد؛ هنگام حمله آمريکا به عراق، آنجا بوده و بهتازگي نيز براي عکاسي از زنان و دختراني که با ترس نقص عضو زندگي ميکنند، به نقطهاي دوردست در آفريقا سفر کرده است. همين عکسها و عکسهايي ديگر، زمينه برپايي نمايشگاهي از او شده است. نمايشگاه را ولي محلوجي با چند ماه سروکلهزدن با آثار توکليان ترتيب داده است؛ اما نتيجه بهجاي آنکه نگاهي خاص به آثار توکليان ارائه کند، آش درهم جوشي است که هرچه بجوشد، بيشتر وا ميرود. در نگاه نخست، نحوه چيدمان و بهرهگيري از شيوههاي مختلف عکس، بدون اينکه توجيه مشخصي داشته باشد، ما را به ياد عکس- چيدمانهاي ولفگانگ تيلمانز مياندازد که او هم ازقضا آثارش را در اندازههاي متفاوت و حتي به شکل ويتريني به نمايش ميگذارد؛ اما مشخص نيست چگونه عکسهاي خبري يک جوان بيستوچندساله ميتوانند در مقام اثر هنري قرار بگيرند و باز مشخص نيست چرا اين تصاوير روزنامهاي، بهجاي عکس در قالب همان روزنامههاي قديمي بر ديوار جا خوش کردهاند. در اينجا دو فرضيه وجود دارد؛ فرضيه اول: محلوجي خواسته سير کاري توکليان را به تصوير بکشد که البته جاي خالي بسياري از آثار او، بهسرعت اين فرضيه را در نطفه رد ميکند؛ اما فرضيه دوم: محلوجي ميخواسته با اين کار و بر ديوار قراردادن تصاويري که در روزنامههايي معتبر چاپ شدهاند، مخاطب را مرعوب کند: شما با يک عکاس جدي روبهرو هستيد؛ عکسهاي روزنامهها، گواه اين مدعا هستند.
از بحث نمايشگرداني١ که بگذريم، بايد سراغ خود عکسها و توکليان برويم. توکليان شايد قلب مهربان و سر نترسي داشته باشد؛ اما اين دو، شرط لازم و کافي براي خلق اثر هنري نيست. بگذاريد با مجموعه او از «خانه امن» دختران آفريقايي شروع کنيم. پرسش اصلي اين است: اساسا اين عکسها چرا گرفته شده و چرا به ما نشان داده ميشوند؟ به نظر نميرسد ما از خود عکسها به درد و رنج اين زنان پي ببريم. نخست اينکه درد و رنج آن آدمها در پسِ عکسهاي خوش آبورنگ توکليان پنهان ميشود؛ آيا اين چيزي جز همان مفهوم زيباييپرستيزدگي در نزد سونتاگ است؟ البته اگر عکسها سياه و سفيد هم بودند و دختران و زنان هم در عکسها خون گريه ميکردند، باز هم فرقي نميکرد؛ وقتي تجربه زيستهاي در کار نباشد. وقتي بهمثابه توريست و به قصد شکار، با سوژه و عکاسي مواجه شويم، نتيجه چيزي بهتر از اين نخواهد شد. اصلا مشخص نيست يک مأموريت سفارشي ٢٠روزه چرا بايد به عنوان اثر هنري قلمداد شود. به نظر، شبکههاي اجتماعي در پاسخ به همين نياز ايجاد شدهاند؛ اينکه ما بتوانيم عکسهاي خود را از سفرهاي چندروزه، با ديگران به اشتراک بگذاريم؛ هرچند ديوارهاي گالريهاي ما نيز مدتهاست تفاوت چنداني با صفحات اينستاگرام ندارند. به نمايشگاه برگرديم. «خانه امن» در بهترين حالت، نه يک مطالعه تصويري بلکه يک گزارش تصويري است. بنا بر گفته خود عکاس، او حتي شبها را نيز با اين دختران نميگذرانده است. به همين خاطر است که تصاوير او چيزي جز کليشه در معناي واقعي آن نيستند.
اصلا بياييد بحث هنريبودن يا هنرینبودن، تأثيرگذاربودن يا نبودن آثار را کنار بگذاريم و براي يک لحظه، عکسها را به عنوان اسنادي خدشهناپذير از يک واقعيت تلخ بپذيريم. با اين فرض، مشخص نيست که چرا عکسهاي دختران و زناني رنجکشيده که به سفارش مؤسسهاي خاص و براي مقصدي مشخص گرفته شدهاند، بايد در يک گالري ايراني به نمايش گذاشته شوند؟ اگر اين دختران ايراني بودند، ميشد گفت توکليان جسورانه ما را متوجه معضلي کرده که ميتوانيم براي آن کاري بکنيم؛ اما در ايران براي آن دختران چه کاري از دست ما ساخته است. از اين گذشته، صرف نمايش اين عکسها در يک گالري نيز بر زدودهشدن کارکرد اجتماعي آثار دامن ميزند. شايد با خود بگوييد که بخش وسيعي از تاريخ عکاسي پرداختن به همين معضلات اجتماعي بوده است. درست است که آثار عکاساني مانند لوئيس هاين، اي ادامز و داگلاس دانکن نيز از درد و رنج مردم بودهاند؛ اما آنها با عکسهاي خود نگاه مردم به يک معضل اجتماعي را عوض کرده و تغييري واقعي را رقم زدهاند که اين تأثيرگذاري نه از يک گزارش تصوير چندروزه بلکه برآمده از کوشش و ممارستي پيگير بوده است؛ اما عکسهاي توکليان، قرار است چه درکي در منِ مخاطب ايراني و چه تغييري در زندگي آن دختران آفريقايي ايجاد کند؟ در تحليل نهايي، اين عکسها از همان نگاه نشنالجئوگرافيکگونه مملو از شگفتي فراتر نرفته و نميروند. اين عکسها جز اينکه من مخاطب ايراني را به رنج مردماني در کشوري دور خيره کند، کارکردي ندارد. در واقع، توکليان رنج ديگران را به نمايش بدل کرده است.
سراغ مابقي عکسها برويم. توکليان عکسهايش از زنان مبارزه کوباني را بخشي از يک پروژه طولانيمدت و ادامهدار ميداند که تاکنون براي آن از زنان مبارز عراقي و ترکيهاي و سوماليايي نيز عکاسي کرده؛ اما از ميان آنها فقط زنان مبارز کوباني را به نمايش ميگذارد. اين مسئله اساسا يک دليل دارد؛ زنان مبارز کوباني پيشاپيش به يک برند بدل شده و حساسيتي ايجاد کرده و به لحاظ رسانهاي، اهميت يافتهاند. البته اين پديدهاي نوظهور نيست و زنان همواره تاريخ، پابهپاي مردان جنگيدهاند و کتاب «جنگ چهره زنانه ندارد» گواهي است بر اين مدعي. در سوريه نيز کوباني تنها نقطهاي نبود که زنان اسلحه بهدست گرفته بودند؛ اما کوباني اهميتي سياسي و ايدئولوژيک داشت. کانتون کوباني شکلي مهندسيشده و رسانهايشده از سوسياليستي بود که براي ادامه حياتش از همان روز اول، دست کمک به سوي آمريکا دراز کرده بود. خلاصه اينکه کوباني به همان اندازه که واقعيت داشت، برساختهاي رسانهاي نيز بود. به همين خاطر، اين توکليان نيست که با عکسهايش حساسيت ايجاد ميکند، بلکه از حساسيتي از پيش موجود بهره ميگيرد. درست همانطور که بخش وسيعي از عکاسان ايراني که به نظر دغدغه محيطزيستي دارند، از درياچه اروميه استفاده ميکنند؛ گويي اين کشور هيچ معضل محيطزيستي ديگر يا درياچه در حال خشکشدن ديگري ندارد. مهم اين است که درياچه اروميه پيشاپيش محبوب و رسانهاي شده بود.
از اين گذشته، در تصويري که توکليان از زنان کوباني ارائه ميدهد، کنشگري آنان به واسطه شکل عکاسي و حالتهاي گيج و گنگ به نوعي انفعال بدل ميشود. اوج اين نگرش، زن مبارزي است که گريه ميکند؛ يک کليشه محض. در اينجا نيز، عکسهاي توکليان چيز عميقا متمايزي را از اين زنان، جنگ، خاستگاهها و پيامدهاي آن نشان نميدهند. ما راهي براي ورود به دنياي آنها نمييابيم، درست همانطور که يک توريست نميتواند روح يک تمدن را درک کند و به همين خاطر است که بيوقفه عکس ميگيرد. او خلأ ارتباطش با فضا و شگفتي ناشي از آن را با ثبت بيامان حضور خود در فضا جبران ميکند.بخش ديگري از نمايشگاه به مجموعه «دفترچه خاطرات ايراني» مربوط ميشود که حول زندگي طبقه متوسط ايراني ميگردد. اين مجموعه باوجود ارائه تصاوير کليشهاي از محدوديتها و القاي همان حس نسل سوخته که توکليان از پذيرش آن امتناع ميکند، نسبت به ساير عکسها انسجام و جذابيت بيشتري دارد؛ چون دستكم از تجربه به نظر زيسته عکاس سرچشمه ميگيرد؛ اما همين حس سرد و يأسآلود عکسها ما را به تناقضي در نگاه توکليان جلب ميکند. توکليان معتقد است که يافتن زندگي در مکان مرگ، نخ تسبيحي است که آثار او را به هم پيوند ميزند. درست هم ميگويد. در عکسها زنان خانه امن «سامبورا» يا زنان مبارز کوباني در جستوجوي زندگي در وضعيتي مرگبار هستند اما همين که سر دوربينش را به سمت ايران ميچرخاند، ناگهان آن نگاه وارونه ميشود و يافتن زندگي و اميد در مرگ و ويراني جاي خود را به جستن و ديدن مرگ و يأس در زندگي ميدهد. اين مسئله حاکي از آن است که از قضا نهتنها رويکرد مشخصي در آثار وجود ندارد؛ بلکه او آگاهانه يا ناخودآگاه، فرمولهاي تصويري و روايتي را ميشناسد. چگونه آدمي که در دل صحراي آفريقا، زندگي و لبخند را ميجويد، در تهران که به مراتب شرايط و استاندارد زندگي بهتر است، به تصوير عکس مرگ (جوجه مرده)، يک روسپي پير، مردان و زناني تنها و تکافتاده و چنين حس عميقي از انسداد ميرسد؟ مسئله چندان پيچيده نيست. فرمول، نوع تصوير و نحوه بازنمايي ايران را به ما ديکته ميکند. از ديگر سو، همنشيني و همترازي اين تصاوير با مخدوشکردن تضادهاي طبقاتي، تبعيضهاي قوميتي و نژادي، درد اين آدمها را با هم همسطح ميکند؛ البته در اينجا آدم ايراني وضعيتي ويژه دارد؛ او نهتنها به اندازه همان آفريقايي بدبخت است؛ بلکه حتي نميتواند به اين وضعيت لبخند بزند؛ در نتيجه سوژه ايراني از آن انسان آفريقايي صحرانشين نيز درماندهتر و بيشتر نيازمند کمک است. در نتيجه نمايشگاه، مهر تأييدي بر همان نگرش غربي به ايران ميزند: زندان- صحراي خاورميانه. در چنين فضايي، شايد اهميت بيشتر متون انگليسي بر شرحهاي فارسي نيز معناي دقيقتري پيدا کند؛ البته توکليان عکسهاي خوبي نيز در پرونده کارياش دارد؛ مجموعه «نگاه کن» به واسطه تجربه زيسته او از فضا و زمان و همچنين فرايند توليد اثر و آزمون و خطاي ملازم آن، در اشل عکاسي ايران، تجربه موفقي است؛ اما توکليان نيز مانند قاطبه عکاسان و هنرمندان ما کمحوصله است. همين باعث ميشود تا او از عکاسي خبري رانده و از عکاسي هنري مانده شود؛ به نظر ميرسد که او همچنان از همان مشکل قديمي نبود تمرکز رنج ميبرد؛ همان مشکلي که او را به سوي عکاسي سوق داد. بااينحال، توکليان هنوز هم ميتواند نه تنها عکاسي خوب؛ بلکه الگويي براي نسلي از عکاسان ايراني باشد؛ اما اين مسئله نيازمند صبر، حوصله، تعمق و آموختن است. فراموش نکنيم مدتهاست که دوران خودآموختگي در هنر به پايان رسيده است.
١- از اصطلاح کيوريتوري عامدانه استفاده نميکنم چون در اينجا دقيقا نمايشگاهگرداني صورت گرفته است.
هادی آذری- روزنامه شرق 7 تیرماه 96