شهر سیاه

هادي آذري

نظری بر مجموعه ی شبگردي هاي من و جي تن

علاوه بر آشنايي با فضاي عكاسي معاصر، شهريار توكلي از آن دسته عكاساني است كه دغدغه ي عكاسي و هنرهاي تجسمي را داشته، و در اين سال ها با انتشار فصل نامه ي حرفه هنرمند اين ارتباط و دغدغه را حفظ نموده و از اين گذار شناختي كلي بر عكاسي معاصر ايران و جهان كسب نموده است. از اين رو گرچه شايد ساده عكاسي مي كند، ولي نبايد ساده انگاشته شود. اين نوشتار قصد ندارد تا تحليلي كلي بر پرونده ي هنري توكلي ارائه دهد، اما نمي توان ارتباط نمايشگاه اخيرش را با مجموعه هاي پيشين از نظر دور نگه داشت.

مجموعه ي اخير را از دو جهت مي توان براي توكلي گذاري دانست از شكل كلاسيك عكاسي به شكلي نوين تر؛ هم در بكار بردن رسانه، هم در ساخت تصوير كه پويايي آن، زندگي روزمره ( يا بهتر است بگوییم شب مره ي) آدمي را بهتر به نمايش مي كشد. همانطور كه توكلي خود مي گويد، نبايد فراموش كنيم كه اين عكس ها ماحصل پرسه هاي شبانه ي او و جي تن است و نه دوربیني قطع متوسط، كه به طبع زيبايي شناسي و دريچه اي خاص از تجربه ي ديداري را ارائه مي كند. عكس هاي توكلي از آنجا كه تركيب بندي نور و هم نشيني رنگ هاي گرم و سرد را با هم تلفيق مي كند، براي هر دو بيننده ی عام و خاص چشم نواز است. از آن گذشته شب با خودش حس غريبي به همراه دارد، شبي كه آغاز دردها و دلتنگي هاست؛ شبي كه اسرار نگفته اي دارد. نقش اول عكس هاي توكلي را نور بازي مي كند و ديگر اجزاء تصوير همچون سياهي لشكری است که يا به چشم نمي آيند يا اگر هم مي آيند از صدقه ي سر اين نقش اصلي است. شايد او تلاش مي كند تا همان اصل بنيادي را به بيننده یادآوری کند، كه عكاسي ثبت نور است. عكس هاي توكلي علي رغم بازي هاي چشم فريب نور و سايه، خود بسنده و خود ارجاع باقي مي مانند. عكس هماني است كه ديده مي شود و اين چيرگي فرماليستي، خوانش را در دايره اي بسته به تعويق مي اندازد و دست آخر بيننده را با احساسي رمانتيك و شاعرانه رها مي كند. شايد همين حس را بتوان حلقه ي مشترك نگاه عكاس با آثار پيشينش دانست. احساس مردي تنها در زير تير چراغ برق؛ سه چرخه اي كه انتظار صبح را مي كشد تا كودكي دوباره با فشردن ركاب هايش، زندگي را به او بازگرداند و…

نبايد فراموش كنيم كه مرز باريكي است ميان تكرار، با سبك و نگاه شخصي. اين كه مجموعه ي شبگردي، بازگشت عكاس به همان سنت و منطق پيشيني خود، يعني شب نگاري است، پر بي راه بنظر نمي رسد؛ سنتي كه شايد بتوان ادعا كرد با مجموعه ي خانواده ي من شكسته مي شود، اگرچه آنجا هم باز شب به شكلي خودخواسته در سياهي پس زمينه باز توليد مي شود. اما حضور حداكثري و غالب انسان ها در مجموعه خانواده ي من خبر از چرخشي بزرگ در رويكرد عكاس مي دهد. رويكرد و نگرشي كه پيش از آن انسان را حذف مي نمود. اما شبگردي بيش از آنكه بازگشت باشد، سنتزي است از دلبستگي عكاس به نور شبانه و سوژه ي انساني. شبگردي از دو جهت، راه خود را از سنت قبلي عكاس جدا مي سازد، گرچه هنوز نور نقشي كليدي ايفا مي كند؛ كادر بندي هاي حساب شده و اتو كشيده، جاي خود را به كادرهاي پوياتری داده كه فرم نويني را به ارمغان می آورد و انسان هايي كه هرزگاه از گوشه و کنار سرك مي كشند، ماهيت انتزاعي عكس هاي پيشين عكاس را با واقعيتي اجتماعي تر پيوند مي زند. هر چند كه هنوز سوژه هاي او نامرئي، ناشناخته، هويت زدايي شده و در قامتي سيلوئت مانند باقي مي مانند. در اين عكس ها بازي دوسويه اي آغاز مي شود كه چون معادله اي رفت و برگشتي، از هر دو سو صحيح است و ابهامي بي جواب را بر مي سازد؛ عكاس به ابژه هايش در عكس هويتي انساني مي دهد يا انسان ها را به ابژه فرو مي كاهد؟ آيا تراكتوري كه در يكي از عكس ها ظاهر مي شود به اندوهگيني همان مرد زير تير چراغ برق نيست؟

آنچه كه اين مجموعه را از مجموعه هاي شب نگاري پيشين عكاس جدامي سازد، جدا از فرم چالاك تر عكس، ماهيت تغيير يافته ي شهر در نگاه عكاس است؛ ديگر از نورهاي پر زرق و برق شهر و از افسانه ي شب هاي چون روز شهر خبري نيست؛ از پارك هاي نيمه شب و درختان افرا و سرو. شهر آنقدر بي محابا زشت و سهمگين شده است كه حتي در زير بارش نورهاي شبانه، آرامشي براي آدم ها به همراه ندارد و تنها، تنهايي شان را نمايان تر مي سازد. شهرهاي توكلي شهرهاي آشنا نيستند؛ رامسر، اهواز، تهران و… همگي به يك اندازه سياه اند؛ به يك اندازه بي هويت، هم چون چغازنبيلي كه بيش از توده اي خاك نمي نمايد.

در عكس هاي توكلي بيش از آنكه چيزي ديده شود، چيزهايي ديده نمي شود. عكس هايش بيشتر از آنكه بگويند، سكوت اختيار مي كنند. و اين نكته باز به خاطرم تلنگر مي زند كه عكاسي با تمام ادعايش چقدر در برابر جهان حقير است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *