پایان نامه عکاسی کارشناسی ارشد
عنوان پروژه ی نظری: رویکرد ضمیر ناخودآگاه در عکاسی سوررئالیستی، عباس رحیمی؛ استاد راهنمای پروژهی نظری: دکتر سیمون آیوازیان
پردیس هنرهای زیبا دانشگاه تهران، بهمنماه 1388
چکیده
فرض پایاننامهی حاضر این است که با مطرح شدن ضمیر ناخودآگاه در روانکاوی و به دنبال آن پیدایش مکتب سوررئالیسم، عکاسان سوررئالیست، این اصل را در فرایند خلق آثارشان به کار بردهاند. تحقیقات پیشین دیگران در این زمینه، اغلب پیرامون موضوعات کلیتری چون سوررئالیسم، عکاسی سوررئالیستی و مباحثی مانند عینیت و ذهنیت در عکاسی است. کتابهای مربوط به روانکاوی، هر کدام از دیدگاه خود مطالب مختصری دربارهی جنبههایی از ناخودآگاه، نقد هنری و رویا ارائه دادهاند. از اینرو میتوان وجود تحقیقی را که صرفاً بر روی بخش جزئیتری از عکاسی سوررئالیستی متمرکز شود، مفید دانست. برای برآوردن این منظور با کندوکاو در منابع مختلف مربوط به روانکاوی و سوررئالیسم و همچنین تجزیه و تحلیل مهمترین آثار و رویدادهای عکاسی سوررئالیستی، مطالب پایاننامهی حاضر تدوین شده است. با پیدایش سوررئالیسم بر اساس نظریات روانکاوی؛ در عکاسی سوررئالیستی نیز از همان ابتدا، ضمیر ناخودآگاه در زمینههای مختلف امکان بروز یافته است. همچنین عکاسان برجستهی سوررئالیست، در مهمترین دورههای کاری خود اغلب با پیروی از اصول مدون سوررئالیسم در زمینهی ناخودآگاه دست به خلق آثار عکاسی زدهاند؛ اصولی که طی سالیان متمادی فعالیت خود، مستقیم یا غیرمستقیم، با وجود تفاوت در شیوههای کارشان همچنان بر وجود آن پافشاری کردهاند. با توجه به این که تحقیق جامع نگارش یا تدوینشده به زبان فارسی در راستای این موضوع، موجود نیست؛ شاید بتوان کاربرد این پایاننامه و اشارات روانشناسانه و عکاسانهی آن را در نقد و بررسی مطلوبتر آثار عکاسی سوررئالیستی دانست.
کلیدواژهها: روانکاوی، آفرینش هنری، ضمیر ناخودآگاه، خودانگیختگی، رویا، سوررئالیسم، عکاسی سوررئالیستی، عکاسان سوررئالیست
عنوان پروژه ی عملی: چند تصویر از یک کابوس تکراری، عباس رحیمی؛ استاد راهنمای پروژهی عملی: فرهاد فخریان
پردیس هنرهای زیبا دانشگاه تهران، بهمنماه 1388
گزارش کار عملی
چند تصویر از یک کابوس تکراری
در نهایت توانستم یکی از کابوسهای شبانهی تکراریام را به عنوان موضوع اصلی در نظر بگیرم. کابوسی که در دورهی خاصی از زندگیام مدام در حال تکرار شدن بود. کابوسی که در آن، همیشه در حال دویدن بودم. هیچ شخص دیگری در این ماجرا حضور نداشت. فقط می دویدم؛ از اتاقی به اتاق دیگر… از دالانی به دالان دیگر … از مکانی به مکان دیگر … . لحظاتی سرشار از دویدن، ایستادن، سرککشیدن، باز هم دویدن و … هیچ چیزی به چشمم آشنا نمیآمد … جنس دوندگیام کاملاً مبهم بود؛ نمیدانستم از جنس گریز است یا از جنس تکاپو و جستوجو.
هرگز نتوانستم معنای آنها را دریابم اما ایمان دارم که کابوس تکراری من نیز ریشه در افکار زمان بیداریام دارد. ریشه در زندگی واقعیام … تکاپو و جنبوجوش در وطنی که هرچه پیش میروی، به جایی نمیرسی … انگار آینهای را مقابل بیداریام گذاشتهاند. پریدن از این شاخه به آن شاخه و روزی هزار مرتبه در زندگی مدرن مردن به خاطر زنده بودن؛ مبدلشدن به دنیایی گرفتار در دایره و تکرار، چرخیدن و هی چرخیدن و خستهشدن و از پا افتادن. فرار از دست چیزهایی که با سماجت به زندگی چسبیدهاند و به دنبال چیز تازه گشتن؛ به دنبال چیزی که حتی خود نمیدانم چیست و همیشه برایم گنگ و ناشناس است. ساده بگویم؛ کابوسهایم یا به معنای گریز از واقعیتهای تلخ روزمرهاند و یا جستوجوی چیزی نو!
نتیجهی کار، مجموعهی حاضر شد: «بدون عنوان؛ چند تصویر از یک کابوس تکراری». تصاویری با رنگ و بوی گریز، با جسمی متحرک (من) در فضایی وهم آلود و کرخت، نوری فروریخته و مبهم بر فضای تصویر، اشیایی حلشده در لحظههای گذرا و ناپایدار و سایهای دیگر که شباهتی دیرینه با من دارد.
او نیز حسی برای آسودن ندارد. میان نور و در پیِ من، در نوسان است و سرگردان؛ سایهای ناشناستر از من و به خاموشیِ سرد همین کابوس. گاه آنقدر شبیه همند که خود و سایهام را از هم تشخیص نمیدهم.
مدام در جستوجوی چیزی نامفهوم (هیچ چیز) هزارتوهایی از سیمان و آهن را سرک میکشم. از این سوی به آن سوی میروم، از حرکت بازمیمانم و پس از لختی، باز میدوم … گویی این قصه تمامی ندارد … گویی باز چیزی مرا می خواند … و منِ فرسوده باز هم ناتوان از نِه گفتن … ناتوان از آرام ماندن … چراکه من، همیشه در بیراهههای ناتمام افکارم، خود را گم کردهام …