آنها که سوار بر کشتی نوح شدند!

حامد کیا، کارشناس ارشد مطالعات فرهنگی

 

کنکور میزان ماست. کنکور میزان یک جوان است. در تلاطم روزگار، کنکور میزان آرامش و یا بدست آوردن حداقلی از اعتبار است تا مدتی از خودت راضی باشی. کلمه ی تلاطم، همیشه کشتی را مجسم می سازد که حافظ جانمان و آرزوهایمان باشد.

کنکور هنر تا عکاس شوی!

اما انگاره چیز دیگری است. کاپیتانها کشتی را فتح کرده اند. تو رهایی!

کاپیتان ها، انگاره ی مسلط بازارند در هیئت های علمی خود! تو رهایی!

کاپیتان ها این روزگار، خود عین تلاطم هستند. خود، کشتی را لازمند! تو رهایی!

پدرهایی که جوانشان عکاس می شود، نگران دردهای آینده ی کودکان عکاس خود هستند!

عکاسی چرا علمی شد؟! آیا علمی برای تو؟! علمی برای که؟!

معیار علم چیست؟!

تلاطم ها زایش کاپیتان های راه دان هستند! اما راه چیست که اینقدر تو رهایی؟!

می دانی! سوار کشتی شو و بگو من عکاسم و یاد بگیر لنز چیست و رابرت آدامز چطور عکس می گرفت!

تو با هر کنکور، کاپیتان ها را دوباره بازتولید می کنی! اما تو رهایی!

مهم نیست چهار سال! مهم نیست اگر به فوقش برسی! تو رهایی!

اینها را پدران می گویند!

می دانی! هنرمند می بایست بر پای خودش بایستد. هنرمند می بایست خود، خود شود.

این ها شعارهایی هستند تا کاپیتان عکس از حفظ کند و بگوید این علم است! تو رهایی!

می دانی تو کجا رهایی؟!

تو در میانه ی پیکره ها رهایی!

پیکره ی کنکور! پیکره ی کلاس هایی که درون آن واحد به واحد می شوی! پیکره ی جامعه! پیکره ای که برای دوربین تو هیچ برنامه ای ندارد! پیکره ی پدری که به تو می نگرد! پیکره ی آینه ای که در آن به دنبال گرفتن سلف پرتره ای! پیکره ای که نمی دانی به که بگویی استاد تا بازار کار به تو بگوید: “سلام!”، پیکره ی هیئت علمی که برای تو سنگ صبور است تا تو ناامید نشوی و در افتتاحیه های نمایشگاه ها شرکت کنی!

می تونی لنگه کفش را به سمت متن پرتاب کنی! اما دوست من تو رهایی!

تو رهایی! تو کنکور دادی! می دانی، پدرها را می بایست فهمید!

کاپیتان ها هیچ گاه از مسافران خود راضی نبودند! آنها به بی کاری متهم هستند!

تو بی کاری چون این کشتی! کشتی کاپیتان ها دیر زمانی است که لنگر انداخته است.

ما در لنگرگاهیم و تو دارای اعتباری که مشغول به تحصیلی!

دوست من! طوفان آن بیرون برای توست!

می گویند طوفان مال جوان است تا بسازد آینده را !

اما این شعار گرمی است تا کشتی کاپیتان آنطرف تر از دروازه ی کابین کلاس عهده دار هیچ تلاطمی نباشد!

اما زندگی تو در کشتی امن کلاس خلاصه نمی شود! تو رهایی! پدرها را می بایست فهمید!

هیچ کاپیتانی از کشتی کلاس به آنسوی طوفان های جوان حرکت نکرد! زندگی پر خرج است!

پدرها را می بایست درک کرد!

تو در میدان عکاسی رهایی!

می دانی! آنجا نایست! اینجا زندگی هیچ مسئولیتی در مورد کنکوری که تو دادی ندارد! تو رهایی!

این ها را پدران می گویند!

کابین کاپیتان جای تو را ندارد!

اینها را رها شدگان می گویند!

پدران را می بایست درک کرد!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *