خوانشی بر آثار آرش اشکر
احسان قنبری فرد
«زبان، دستگاهی از نشانهها است. هر یک از ما در کاربرد شخصی زبان، یعنی در گفتارمان، مجموعهای از نشانهها را برمیگزینیم، از پاری از توانایی های زبان سود میجوییم و گونهای «سخن فردی» یا «روش بیان ویژه خود» را میآفرینیم. ما در گفتارمان از نشانههایی استفاده میکنیم که بنا به قراردادی از پیش پذیرفته، موجد مدلولها یا تصورهایی در ذهن مخاطب میشود. ما در زبان هرروزه ، بیرون از گستره امکاناتی که قراردادها میسازند، نشانهای را به کار نمیبریم. زیرا هدفمان ایجاد ارتباط است و ارتباط، استوار است به قراردادهای آشنا. مناسبات میان افراد، به معنای نشانه شناسیک در حکم شناخت مناسبات میان نشانهها است.
هر اثر هنری، اما، فراتر از گفتار یا «سخن فردی» میرود، نه فقط مجموعهای است از نشانههای برگزیده (که هر یک بنا به قراردادی از پیش تعیین شده، مدلولهایی در ذهن مخاطب میسازند)، بل مجموعهای از قراردادهای جدید (نشانهها و مدلولهایی تازه) نیز هست. آگاهی به این نشانهها (یعنی شناخت معانی قراردادی و معانی تازه) در حکم کشف مناسبات راستین میان اثر و مخاطب آن است. هر اثر «دنیای نشانههای» ویژه خود را میآفریند و دلالت معنایی خاص خود را ایجاد میکند. از این رو واقعیتی است مبهم. هر مدلول در ذهن مخاطب «موردی تاویلی» است و از این رو ما همواره با تاویلهای گوناگون از هر اثر هنری رویارو میشویم.»
ساختار و تاویل متن، بابک احمدی، درآمد
جادوی نشانهها.
کمینهگرایی و انتزاع، دو عرصهای هستند که درک کاملی از نشانه و تاویل های برآمده از آن را در زبان بصری ارائه میکنند. در انتزاع، اما تعریفی متفاوت از نشانه و دال، با توجه به هویت یافتن مدلولهای تازه در بستری از نشانههای دیگرگون شده و تازه حیات یافته ارائه میشود. گاه تاویل نشانههای موجود در انتزاعی عکاسانه همانقدر پیچیده است که درک مدلولها و تاویل های برآمده از آواهای موسیقایی. دلالتی بسیار دشوار و به باور برخی فیلسوفان، غیرممکن، که در عین دشواری و پیچیدگی، به هیچ باور نمیتوان وجود و امکانپذیری آن را انکار کرد. در سادهترین حالت میتوان القای مفاهیم و حالاتی کلی و حسیک را برای آواهای در هم تافته موسیقایی، متصور شد. آرامش بخش، تند، خشن، موزون و عباراتی این چنینی، سادهترین تاویل هایی هستند که میتوان از زبان مخاطبان یک موسیقی خاص، شنید. ایجاد والقای همین نتیجه در باور و حالات مخاطب برای تعریف و تصدیق وجه نشانگانی زبان موسیقایی کافی است. در تاویل آثاری که کمینه گرایی را به عنوان تنها سویه زبانی خود برگزیدهاند، وجود شمایلهای قراردادی و تصاویر شناخته شده، راه را آسانتر و تاویل را محتملتر میکند. آمیخته شدن این سویه بصری با زبان پیچیده انتزاع اما، تاویل را برای مخاطب کمی دشوارتر می کند و نتیجه بررسی زیبایی شناسانه آن و مفاهیم قابل بیان آن در زبان واژگانی را در دسته توصیفاتی میگنجاند که در وصف مدلولهای اغواکننده و پیچیده موسیقی استفاده میشوند. شرح انتزاعات کمینهگرا بر پایه توجه به هارمونی و هندسه خطوط و تاویل های برآمده از آن، ضمن دخیل دانستن عوامل عکاسانه در قاب، و کشف ارتباط های میان این عوامل متعدد صورت میگیرد.
معجزه بصری نور.
عکسهای آرش اشکر، دارای زبانی از همین گونهاند. انتزاعاتی کمینهگرا که ضمن رعایت دقیق و هدفمند تکنیک عکاسی حیات مییابند و مخاطب خود را در مواجهه با مفاهیم نغز و پیچیده خود، به چالش میکشند. خط، سایه و نور، عوامل تشکیل دهنده غالب این انتزاعات هستند. خطوطی متفاوت که نظم پذیریشان در جریان خلق اثر، و نیز بار معنایی و هرمنوتیکی آنها پس از تولید، حتی در سادهانگارانهترین نگاهها، واضح و انکار ناپذیر است. آنچه مخاطب را در دستیابی به چنین درکی یاری میکند و قاطعیتی اینچنین را در مواجهه با زبان هدفمند این آثار به او القاء میکند، جز تاویلهای حسیک و تصاویر ذهنی ناشی از تماشای انواع خطوط و همنشینی آن ها با حضور موزون نور و سایه، تکنیک عکاسانهای است که در به وجود آمدن این آثار دخیل بوده است و نتیجهاش را میتوان بدون تردید در این عکسها مشاهده و مرور کرد. در تماشای این آثار به زیبایی میتوان نگاه خیره و مسحور کننده هنرمند را با گرادیانهای خاکستری ایجاد شده به موجب تابش نور در زوایا و منحنیهای مختلف هر شیء، تصور و درک کرد. وضوح خیره کننده و بافت هدفمند این آثار نیز ناشی از توجه کامل عکاس، به روند تولید عکس است. چیدمانی دقیق و آگاهانه که با دخالت مستقیم عکاس و با استفاده از اشیاء و ابزاری بسیار ساده، در عین دقت و ظرافت رخ داده است، طراحی بینظیر صحنهای که نقشهایش را خط، نور و سایه بازی میکنند، و نورپردازی هنرمندانهای که تجلی بصری این مجموعه را کامل و ممکن میسازد، بخشهایی از اتفاقات رخ داده در جریان شکلگیری این آثار است. مروری بر موفقترین آثار آرش اشکر (به زعم مولف) خالی از لطف نخواهد بود. در انتخاب آثار، تلاشی در جهت ارتباط بخشی و تسلسل معنایی میان این قابها نخواهم داشت و تنها برای نمایاندن سویههای نگاه اشکر، از میان تک عکسها و مجموعههایش، نمونههایی را در ادامه بررسی خواهم کرد. گرچه ارتباط ماهوی عکسها، همسویی قابها و نوع نگاه، چه در انتخاب قابهای جادویی مربع، چه در نوع خطوط و نشانههای بکار رفته و چه در سبک مینیمال و انتزاعی آثار، از ابتدا تا به انتهای این تماشا، ما را رها نخواهد کرد.
کویری از جنس پارچه.
عکس فوق یکی از زیباترین آثار اشکر است. در این عکس، تمام اتفاقات شرح داده شده در بالا، قابل بررسی و توضیح است. وضوح بینظیر و کامل عکس مدیون برداشتی تکنیکی و دقیق، ضمن استفاده هوشمندانه از ابزاری مناسب است. عدسی 50mm, f/1.8 انتخابی است که وضوح و نورپردازی اینچنینی را برای او ممکن ساخته است. کادر مربع، که در اکثر قریب به اتفاق عکسهای او دیده میشود نیز استفادهای هوشمندانه است برای استفاده دقیق خطوط، در ترکیب بندی و افزودن استحکام و قاطعیت بر معنایی که نه با دلالت صریح عناصری متعدد، که با تاویل های حسیک ناشی از دلالت ضمنی فرمهایی انتزاعی و موزون، ایجاد و القا میشوند.
عکس در نگاهی ساده و اولیه، تصویری انتزاعی از کویر را به مخاطب منتقل میکند. پستی و بلندیهای متعدد آن، همراه با سایههایی شدید و خطوط متعدد منحنی، شباهتهایی است که این تصور را در نگاه و ذهن بیننده ایجاد میکند و به قول سوسور، موجد تداعی تصویری ذهنی از کویر در مخاطب میشود. جذابیت این سبک به شکل موهومی در همین امر است که عکس، به عنوان یک ماهیت مجزا، خود یک نشانه است، در حالی که جزء به جزء آن نیز نشانههایی مجزا و بیانگر محسوب می شوند.
در نگاهی دقیق و عمیق اما میتوان بافتی مشخص و آشنا را درپیش زمینه عکس، تشخیص داد. رگههای موازی و تافتهای که ماهیت ابتدایی عنصر به کار رفته «پارچه» را فاش میکند. فرمهای زیبایی که از خطوط شکسته و منحنی در پیش زمینه آغاز میشوند و در انتهای کادر به سبب تطابق جذابشان با ترکیب بندی مربع، آرام آرام به خطوط افقی و مورب تبدیل میشوند، ضمن ارائه انتزاعی مبتنی بر فرم، وضوحی خیره کننده و کنتراستی جذاب، پرسپکتیو را نیز در جهت افزودن پویایی به عکس، به خدمت می گیرند. روند تولید عکس و اندیشیدن به آن، مجموعهای از پرسشها را بر میانگیزد. پرسشهایی که درنهایت، بی پاسخی قاطع، تقدیر و تحسین را بر این ارائه خلاقانه روا میدارد. آنچه در آثار اشکر، واضح است، البته توان عکاس در آشنایی زدایی هوشمندانه از ابژه و سوق دادن نگاه و ذهن مخاطب به سوی نشانههای مورد نظر و مورد تاکید اوست. در بسیاری از آثار او و نیز در قاب زیر، المانهایی آشنا و شناخته شده مورد استفاده قرار گرفته است، تا موجد دلالتهایی تازه در نگاه و ذهن مخاطب باشند.
این، یک “چنگال” نیست!
چنگال، سوژهای ساده و آشنا، که در اینجا هرگز یک «چنگال» نیست؛ تنها تصوری که از نگاه به این تصویر و فرم آشنا به بیننده دست نمیدهد، وجه ابزاری ابژه و تداعی چگونگی کاربری آن در زندگی روزمره انسان است. وجه انتزاعی اثر از همین رو شکل میگیرد که چنگال، عنصر اصلی و تنها ابژه موجود در کادر، تجسم شهودی فرمهایی جذاب و گیرا است که ذهن مخاطب را در لابه لای منحنیهای ریز و وجوه صیقلی خود به بازی میگیرد. عکس، در عین نمایاندن ابژه در سادهترین حالت خود، هیچ تلاشی در معرفی چیستی ابژه ندارد و نیز هیچ عنصر دیگری را برای درک ارتباطی معنادار با آن یا مرتبط ساختنش با سویه کاربردی در روزمرگی ناگزیر جامعه انسانی به کار نمیگیرد. تمام آنچه که عکاس در نگاه ساده خود به آن اشاره میکند، وجهی شهودی و بصری است که خود را از هرگونه دلالت واژگانی و ارتباط معنایی، مبرا میبیند. این عکس، به گونه شگرفی تجلی شهودی اشیاء، در آفرینش با واسطهشان، روبروی نگاه مستقیم و بدون واسطه عکاس است. آنچه بیننده را نه به جست و جوی معنا، که فقط به نگاه کردن و لذت بردن دعوت میکند. به دیگر کلام، تمام آنچه که عکس به شما نشان میدهد، همین “شیء” روبروی چشمان شما است. بدون هیچ نامی و بدون هیچ تصویری که بتواند شما را به درکی بهتر و بیشتر از آن رهنمون شود.
ترکیب بندی، قدرتمندترین وجه این انتزاع خلاقانه است. استفاده از قاب مربع، و پرهیز از استفاده از قاب های افقی یا عمودی، چنانکه شکل چنگال طلب میکند، نیز انتخابی هدفمند در راستای آشنایی زدایی مطلق مخاطب، از تصویر ذهنی و آشنای این شیء تازه هویت یافته است. پرهیز از بکاربردن پس زمینه و پر کردن فضای آن با گرین، همراه با محوی دایرهگونی که تصویر را قابگیری کرده است، نگاه مخاطب را چون حفرهای گرداب گونه به مرکزِ مطلقِ کادرِ مستحکمِ مربع میکشاند. جایی که کنتراست شدید و رنگدانههای این فرم انتزاعی در حداقل شکل ممکن، خودنمایی میکنند. کمینهگرایی انتزاعی آرش اشکر در این تصویر با همان قدرت و جذابیت “پیپ” رنه ماگریت، دالها و مدلولهای سوسور را به هم میریزد و رابطه تصویر ذهنی ایجاد شده را با تصاویر قراردادی و توصیف واژگانی درج شده در ذهن مخاطب، قطع میکند. آنچه میبینیم، وجود ماهوی ابژهای آشنا است، که نماد فرم گونه و رقص زیبای نور را بر منحنیهای ریز و درشت و چهار ساقباریک و سیاهش به نمایش گذارده است. حضوری هویت یافته که ایستاده و افراشته، وجه مادیاش را چون “پرترهای” برای شناساندن این ماهیت تازه، به نمایش گذاشته است. و نتیجه تصویری است که این شیء سربرافراشته آن را به عنوان تصویر شناساننده خود بر سینهاش نصب خواهد کرد، بدون افزودن نام، نشان یا واژهای که این توصیف را کامل کند. فراموش نکنیم که این، هرچه هست، هرگز یک “چنگال” نیست.
آرش، ترکیب مربع را خوب میشناسد و غالب آثارش را در این قاب ارائه میکند. کنتراست، دومین عاملی است که در عکسهای او به طرز موثری، نقش ایفا میکند. او اگرچه از دوربین دیجیتال استفاده میکند، اما رنگدانههای درشت و سیاه عکسهایش را چنان میپردازد که گویی از پخته شدن دانههای درشت نیترات نقره بر سطح کالوتیپهای هنری فاکس تالبوت، به دست آمدهاند. آنچه در تصاویر آرش اشکر قابل توجه است، تجلی حقیقی مفهوم مینیمالیسم در آنها است. اگرچه او تمام قابهای خود را با چینش آگاهانه و دقیق عناصر به دست می آورد، اما نهایت استفاده را نیز از این امر به عمل میآورد. هر چیزی که در قاب های او حضور دارد، در معنی مطلق واژه “هر چیز” ، نقشی برای ایفا کردن دارد. حتی رنگدانههای خاکستری و سیاه پراکنده در گوشه و کنار تصویر، با همنشینی یکدیگر به تولد خطوطی هدفمند در ترکیب منجر میشوند و نگاه مخاطب را در مسیر تیره و روشنشان، به بازی می گیرند.
جایی برای انتظار.
عکس فوق نگاهی است عمیق، به ماهیت ناگزیر انسان در لابه لای چرخه همواره و غیر قابل توقف زمان.
زمان عنصری است که اگرچه به دلالتی صریح، در این قاب به آن پرداخته نشده است، اما با دلالت صریح چند عنصر دیگر، خود را به عنوان بازیگر نقش اول این قاب، نشان میدهد. قرارگرفتن انسانی مسن، بر روی صندلی در میانه کادر، روبروی پهنه وهم آلودی که هیچ انتها یا افقی را برای او تصویر نمیکند، تداعی کننده تعابیری از راهی برای پیمودن است. کهنسالی سوژه که با توجه به خمیدگی اندک کمر و سر و وصورت لاغر و استخوانیاش قابل برداشت است، نقشی موثر در تاویل نهایی دارد. آراستگی، ویژگی دیگر این انسان به انتظار نشسته است؛ نشستن، به حالتی انتظارگونه در ابتدای مسیری موهوم و نامشخص. عوامل متعددی در قاب وجود دارد که این اقدام آراسته و شکوهمند را عملی بر پایه منطق و استدلال بدانیم. کهنسالی، دلیلی بر تجربه و دانش است. نشستن، پشت به مخاطبانی که میتوانند نگاهی دنیایی داشته باشد، تداعی کننده عبور و خروجی آراسته از بطن آلودگیهای دنیا، به سوی ابدیتی موهوم، ناشناخته و البته دلخواسته است. و آراستگی، توجیهی است بر دلخواسته بودن این عبور، و نیازی است برای حضور در پیشگاهی که در آینده نزدیک، رخ خواهد نمود. این سرنوشت محتوم، که سوژه را مصمم و تسلیم، به انتظار نشانده است، چیزی نمیتواند باشد جز: «مرگ». سرنوشت حتمی انسانهایی که زندگی را تا مرز پیری تجربه کردهاند؛ انتظاری که به نسبت افزایش عدد روزهای عمر، قریبالوقوعتر مینماید. در دستهای این فرد اما، بازیچهای از کودکی میبینیم. نمادی که در کودکانههای سرشار از رویا، ابزاری بود برای پرواز و رهایی. این بازیچه زیبا و رویاپردازانه ممکن است در نگاه اول عنصری نامرتبط باشد در دستان انسانی کهنسال، اما با توجه فرضیههای روانشناسانهای که “کودکانه” را توضیحی میدانند بر رفتارهای متفاوت انسان در کهنسالی، دگرگونی معنایی و کلید واژه هرمنوتیکی عکس، شکل میگیرد. انسان کهنسالی که اینک بعد از گذار عمیق و طولانیاش، به اندازه یک عمر، در روزها و ثانیهها، به کودکی گذشته خود بازگشته است. او در عین قاطعیتی که برای مفهوم قریب الوقوع “مرگ” و ناگزیری رخ دادن آن قائل است، در واپسین لحظاتی که مصمم، تسلیم و آماده، خود را برای گام نهادن در این سفر ابدی مهیا میکند، آخرین امیدهای کودکانهاش را در تحقق رویاهای شیرین کودکی به میدان آورده است و با همان صداقت کودکانه، با همان باورهای عمیق و رویاگونه، به رخ دادن این رویای شیرین دل بسته است. و چه بسا که تصویری که او از عروج خواهد دید، پروازی شیرین و رویایی با اندام کوچک و لطیف کودکانه، و به وسیله همان بادکنک زیبا و براق باشد.
ایجاد لکهای زرد در بخشی از تصویر، اقدامی است برای شبیه سازی عکس چاپ شدهای که گویی در گذشت زمان متحمل آسیب شده است. تلاشی بیشتر برای القای حضور زمان و تاثیر آن در اتفاقات رخ داده در قاب، که با توجه به نکاتی که پیشتر ذکر شد، نه تنها اقدامی ضروری نیست بلکه آسیبی است بر محتوای یکدست و تکنیکال عکس که نظم، تکنیک و تازگی را به عنوان امتیازاتی ارزشمند با خود دارد.
خط، نقطه، نور.
در آثار اخیر اشکر، خلاقیت و تکنیک منحصر به فردی در ایجاد انتزاعات کمینه گرا رخ نموده است و آن، استفاده از عناصری پیش پا افتاده در ایجاد این انتزاعات است. کاغذهای مختلف سفید و رنگی معمولی، عناصری هستند که به سادگی و با استفاده از اصل آشنایی زدایی (که با پذیرفتن فرمهای خاص و استفاده هدفمندانه و هوشمندانه از نور، اغلب موجب ایجاد خطوط و فرمهایی منحنی در تصویر میشوند)، با جایگیری حسابگرانه در ترکیب بندی، خود را در نقشِ بازیگرانِ قدرتمندِ قابهایِ مربعِ آرش پیدا میکنند. تکنیک تازه و بدیع در ثبت این آثار، به همراه ویرایشی هدفمند و جذاب، چنان موقعیت این کاغذها را در کادر تثبیت میکنند که کمتر بینندهای خود را در درک ماهیت ابتدایی ابژه اصلی، موفق مییابد.
نگاه ژرف و تکنیک برجسته این هنرمند جوان شیرازی موجب میشود تا در انتظاری شیرین، آیندهای روشن و سرشار از موفقیت را برای او، و درخشش نگینی تازه و ارزشمند را در مجموعه افتخارات هنر عکاسی ایران، ترسیم کنیم و مشتاقانه به انتظار آن روزهای شیرین و ناب بنشینیم.
………………………..
پی نوشتها:
ساختار و تاویل متن، بابک احمدی، نشر مرکز
از نشانههای تصویری تا متن، بابک احمدی، نشر مرکز.
نشانه شناسی عکاسی، گوران سونسون، ترجمه محسن بایرام نژاد. نشر علم.
ترکیب بندی در عکاسی، هارالد مانته، ترجمه پیروز سیار، انتشارات سروش.
درباره نگاه به عکسها، ترجمه مهدی مقیمنژاد، نشر حرفه هنرمند.